روزگار ترسناکی‌است نازنین…

"ما در روزگاری ترسناک زندگی می‌کنیم که انسان باید بتواند از رویاهایش دست بردارد و زندگی کند.

ما در روزگاری ترسناک زندگی می‌کنیم که انسان باید بتواند از رویاهایش دست بردارد و زندگی کند…

این مطلب رو از کتاب “غروب پروانه” نوشته‌ی “بختیار علی” برداشتم. بختیار علی، شاعر و نویسنده‌ی کرد متولد سلیمانیه هست که سال‌هایی قابل توجه از عمرش رو در یک منطقه کردنشین عراق اون هم در دوران دیکتاتوری صدام حسین زندگی کرده…

حالا اون حرف مهم معانی عمیقی داره که برای ما هم قابل درک هست. اینکه ما بر اساس همون برداشت‌هایی که از زندگی داشتیم رویاهایی در سر می پروروندیم که خیلی‌هاش امکان عملی شدن نداشت. پازل زندگی هم خیلی از بخش‌هاش از قبل چیده شده بود برامون و خیلی چیزها رو هم به دشواری به دست آوردیم. از دل درس خوندن و استرس و رقابت و کمبودها…

حالا می‌خوام بگم ماها از این زمین سخت زندگیمون رو به سختی ذره ذره بیرون کشیدیم و اگه جایی شد، نقبی به رویاهامون هم زدیم و کارایی که دوست داشتیم انجام دادیم و اگه مسیر خلاف جهتی هم رفتیم الان بهش افتخار می‌کنیم که بله ما همچین کاری هم کردیم…

واسه همین می‌خوام بگم که سرمون بالاست اگه جایی رویاهامون رو زندگی کردیم و کل وجودمون رو به حرف بقیه گره نزدیم. ما ناامید نیستیم چون هر جور که تونستیم یک چراغ‌هایی رو توی همین مملکت و با شرایطی که بود واسه خودمون روشن نگه داشتیم و “دوست داشتیم، دوست داشتنی‌هامون رو” و فرار نکردیم از مسئولیت زندگی و از مسئولیت آدمی بودن و گاهی نفس عمیق هم کشیدیم و خودِ خودمون بودیم… ما می‌فهمیم بختیار علی چی گفته و همینکه می‌فهمیم یعنی از رویاهامون دست برنداشتیم و محکم توی آغوشمون نگهشون داشتیم بدون خجالت و فارغ از هر قضاوتی…

به قول فروغ:
“همه می‌دانند
همه می‌دانند
که من و تو از آن روزنه‌ی سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه‌ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم…
همه می‌ترسند
همه می‌ترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم…

وحید قرایی